حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، فَلادِه، بَسباس، تَرَّهِه
حمله کردن به دشمن و سپس فرار کردن، حمله و گریز شوکت و حشمت کنایه از نمایش شکوه و جلال و خودنمایی، سر و صدا، طاق و طرم، طاق و طارم، طمطراق، طاق و طرنب، طاق و ترنب، طاق و طرنبین
حمله کردن به دشمن و سپس فرار کردن، حمله و گریز شوکت و حشمت کنایه از نمایش شکوه و جلال و خودنمایی، سر و صدا، طاق و طُرُم، طاق و طارُم، طُمطُراق، طاق و طُرُنب، طاق و تُرُنب، طاق و طُرُنبین
جنگ و گریز. آویز و گریز. حمله و گریز. (یادداشت مؤلف) : یک سوار روپوشیده مقدم ایشان که رسوم کر و فر نیک می دانست. (تاریخ بیهقی). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کار نادیده گفتند خوش خوش لشکر برباید گردانید به کر و فر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی). روزی در اثنای کر و فر و گیر و دار از میان مرغزار گوره خری بغایت نیکو... از پیش شاهزاده بخاست. (سندبادنامه ص 137). مهتر پیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). به وقت کر و فر از خون و گرد و شعله و کشته هوا تنگ و زمین لعل و اجل کور و ستاره کر. ؟ (از ترجمه تاریخ یمینی ص 44). کر و فر و آب و تاب و رنگ بین فخر دنیا خوان مرا و رکن دین. مولوی. عنکبوت دیو بر تو چون ذباب کر و فر دارد نه بر کبک و عقاب. مولوی. ذکر شمه ای از کر و فر امیرزاده سلطان حسین (حبیب السیر ج 3 ص 179). رجوع به کر و نیز فرشود، شکوه و دبدبه. (یادداشت مؤلف)
جنگ و گریز. آویز و گریز. حمله و گریز. (یادداشت مؤلف) : یک سوار روپوشیده مقدم ایشان که رسوم کر و فر نیک می دانست. (تاریخ بیهقی). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کار نادیده گفتند خوش خوش لشکر برباید گردانید به کر و فر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی). روزی در اثنای کر و فر و گیر و دار از میان مرغزار گوره خری بغایت نیکو... از پیش شاهزاده بخاست. (سندبادنامه ص 137). مهتر پیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). به وقت کر و فر از خون و گرد و شعله و کشته هوا تنگ و زمین لعل و اجل کور و ستاره کر. ؟ (از ترجمه تاریخ یمینی ص 44). کر و فر و آب و تاب و رنگ بین فخر دنیا خوان مرا و رکن دین. مولوی. عنکبوت دیو بر تو چون ذباب کر و فر دارد نه بر کبک و عقاب. مولوی. ذکر شمه ای از کر و فر امیرزاده سلطان حسین (حبیب السیر ج 3 ص 179). رجوع به کر و نیز فرشود، شکوه و دبدبه. (یادداشت مؤلف)
شورشر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب. (از ناظم الاطباء). فتنه و فساد: تا برنهاد زلفک شوریده را به رخ اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر. عماره. قولش مقر و مایۀ نور دل تیغش مکان و معدن شور و شر. ناصرخسرو. سرش مدام ز شور شراب عشق خراب چو مست دایم از آن گرد شور و شر میگشت. سعدی. عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزۀ جادوی تو بود. حافظ. و رجوع به شور و ترکیبات آن شود
شورشر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب. (از ناظم الاطباء). فتنه و فساد: تا برنهاد زلفک شوریده را به رخ اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر. عماره. قولش مقر و مایۀ نور دل تیغش مکان و معدن شور و شر. ناصرخسرو. سرش مدام ز شور شراب عشق خراب چو مست دایم از آن گرد شور و شر میگشت. سعدی. عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزۀ جادوی تو بود. حافظ. و رجوع به شور و ترکیبات آن شود
در تداول سخنان بیهوده و بی معنی، شر و ور گفتن. (یادداشت مؤلف). حرف مفت و دری وری و چرند و پرنداست. کلمه فرانسوی شریور که لفظاً به این کلمه بی شباهت نیست در زبان فرانسوی به همین معنی بکار می رود. (فرهنگ لغات عامیانه)
در تداول سخنان بیهوده و بی معنی، شر و ور گفتن. (یادداشت مؤلف). حرف مفت و دری وری و چرند و پرنداست. کلمه فرانسوی شریور که لفظاً به این کلمه بی شباهت نیست در زبان فرانسوی به همین معنی بکار می رود. (فرهنگ لغات عامیانه)
فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال: نه او کشته آید به جنگ و نه من برآساید از شر و شور انجمن. فردوسی. زین دهر بیوفا که نزاید هگرز جز شر و شور از شب آبستن. ناصرخسرو. گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان دورتر شو تا بسر درناید اسبت ای پسر. ناصرخسرو. من نگویم همی که این شر و شور از فلانی است یا ز بهمانی است. مسعودسعد. نیست پندار پر خود را صبور تا پرش در نفکند در شر و شور. مولوی. اولاً وقت سحر زن این سحور نیمشب نبود گه این شر و شور. مولوی. شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش. حافظ. ، گاه این ترکیب به عنوان صفت (مسند) برای اشخاص استعمال می شود: فلان کس شر و شور است. (فرهنگ عامیانه)
فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال: نه او کشته آید به جنگ و نه من برآساید از شر و شور انجمن. فردوسی. زین دهر بیوفا که نزاید هگرز جز شر و شور از شب آبستن. ناصرخسرو. گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان دورتر شو تا بسر درناید اسبت ای پسر. ناصرخسرو. من نگویم همی که این شر و شور از فلانی است یا ز بهمانی است. مسعودسعد. نیست پندار پر خود را صبور تا پرش در نفکند در شر و شور. مولوی. اولاً وقت سحر زن این سحور نیمشب نبود گه این شر و شور. مولوی. شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش. حافظ. ، گاه این ترکیب به عنوان صفت (مسند) برای اشخاص استعمال می شود: فلان کس شر و شور است. (فرهنگ عامیانه)
پرحرفی. سخنان پوچ و بیهوده. در تداول، پی درپی سخن گفتن. حرف زدن. تلقین و تکرار. پرحرفی:ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع شود به امثال و حکم دهخدا
پرحرفی. سخنان پوچ و بیهوده. در تداول، پی درپی سخن گفتن. حرف زدن. تلقین و تکرار. پرحرفی:ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع شود به امثال و حکم دهخدا