جدول جو
جدول جو

معنی قر و شر - جستجوی لغت در جدول جو

قر و شر
ضربه زدن یک سویه به افراد یا چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر و سر
تصویر سر و سر
راز و رابطۀ پنهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قر و فر
تصویر قر و فر
کنایه از آرایش، بزک و زینت، ناز و ادا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شر و ور
تصویر شر و ور
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کر و فر
تصویر کر و فر
حمله کردن به دشمن و سپس فرار کردن، حمله و گریز
شوکت و حشمت
کنایه از نمایش شکوه و جلال و خودنمایی، سر و صدا، طاق و طرم، طاق و طارم، طمطراق، طاق و طرنب، طاق و ترنب، طاق و طرنبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر و بر
تصویر سر و بر
شکل و قیافه، وضع لباس و پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
(خِرْرُ خِ)
آواز کشیدن چیزی سنگین بر زمین
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ رُ شَ)
نیک و بد. خوب و بد. بد و نابد. بهنجار و نابهنجار
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پَ / پِ رُ پِ)
پرپر. حرکت پر (؟) :
پر پروانه پی درک تف شمع بود
چونکه پر یافت بخواهد پر و پر پاریدن.
مولوی.
رجوع به پرپر شود
لغت نامه دهخدا
(غِرْ رُ فِ)
ناز و غمزه. قر و غمزه. ترکیبی از: غر + فر. رجوع به همین مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(سُ رُ مُ)
سخت فربه: سر و مر و گنده
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رُ غُ)
به معنی غرغر. (فرهنگ شعوری). رجوع به غرغر شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْ رُ فَرر)
جنگ و گریز. آویز و گریز. حمله و گریز. (یادداشت مؤلف) : یک سوار روپوشیده مقدم ایشان که رسوم کر و فر نیک می دانست. (تاریخ بیهقی). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کار نادیده گفتند خوش خوش لشکر برباید گردانید به کر و فر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی). روزی در اثنای کر و فر و گیر و دار از میان مرغزار گوره خری بغایت نیکو... از پیش شاهزاده بخاست. (سندبادنامه ص 137). مهتر پیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57).
به وقت کر و فر از خون و گرد و شعله و کشته
هوا تنگ و زمین لعل و اجل کور و ستاره کر.
؟ (از ترجمه تاریخ یمینی ص 44).
کر و فر و آب و تاب و رنگ بین
فخر دنیا خوان مرا و رکن دین.
مولوی.
عنکبوت دیو بر تو چون ذباب
کر و فر دارد نه بر کبک و عقاب.
مولوی.
ذکر شمه ای از کر و فر امیرزاده سلطان حسین (حبیب السیر ج 3 ص 179). رجوع به کر و نیز فرشود، شکوه و دبدبه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ)
شورشر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب. (از ناظم الاطباء). فتنه و فساد:
تا برنهاد زلفک شوریده را به رخ
اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر.
عماره.
قولش مقر و مایۀ نور دل
تیغش مکان و معدن شور و شر.
ناصرخسرو.
سرش مدام ز شور شراب عشق خراب
چو مست دایم از آن گرد شور و شر میگشت.
سعدی.
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزۀ جادوی تو بود.
حافظ.
و رجوع به شور و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(عُرْ رُ عُ)
گرفتار استفراغ و غثیان شدن. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ رُ عَ)
حکایت آواز خر. نهیق. عرعر.
- عر و عر کردن، آواز برآوردن خر.
- ، مجازاً و در مقام استخفاف، نسبت ناخوشایندی به آوای کسی دادن
لغت نامه دهخدا
(شِرْ رُ وِ)
در تداول سخنان بیهوده و بی معنی، شر و ور گفتن. (یادداشت مؤلف). حرف مفت و دری وری و چرند و پرنداست. کلمه فرانسوی شریور که لفظاً به این کلمه بی شباهت نیست در زبان فرانسوی به همین معنی بکار می رود. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رُ سَرر)
نیکی و شادی کننده. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ رُ / شَرْ رُ)
فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال:
نه او کشته آید به جنگ و نه من
برآساید از شر و شور انجمن.
فردوسی.
زین دهر بیوفا که نزاید هگرز
جز شر و شور از شب آبستن.
ناصرخسرو.
گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان
دورتر شو تا بسر درناید اسبت ای پسر.
ناصرخسرو.
من نگویم همی که این شر و شور
از فلانی است یا ز بهمانی است.
مسعودسعد.
نیست پندار پر خود را صبور
تا پرش در نفکند در شر و شور.
مولوی.
اولاً وقت سحر زن این سحور
نیمشب نبود گه این شر و شور.
مولوی.
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش.
حافظ.
، گاه این ترکیب به عنوان صفت (مسند) برای اشخاص استعمال می شود: فلان کس شر و شور است. (فرهنگ عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(هَُرْ رُ شُرر)
مندرس و پاره پاره و آویخته از جامه. (از یادداشتهای مؤلف) ، آنکه جامه اش دریده و مندرس و ریخته و آویخته باشد. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وِرْرُ وِ)
پرحرفی. سخنان پوچ و بیهوده. در تداول، پی درپی سخن گفتن. حرف زدن. تلقین و تکرار. پرحرفی:ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع شود به امثال و حکم دهخدا
لغت نامه دهخدا
(قِ رُ فِ)
آرایش. (فرهنگ عامیانه)
لغت نامه دهخدا
تاخت و گریز، اوش و بوش، دارات شکوه آنچه رسم است از دارات این شب به دست کردند (تاریخ بیهقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شر و ور
تصویر شر و ور
سخنان مزخرف و بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
چاق و چله و سالم سالم و سرحال. یا سر و مر و گنده. چاق و چله و سالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قر و فر
تصویر قر و فر
آرایش توالت
فرهنگ لغت هوشیار
تندر آسمان غرمبه: همچون ابری خالی پر قرو قر نه درو نفع زمین نه قوت بر. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شر و ور
تصویر شر و ور
حرف مفت، سخن بی معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قر و فر
تصویر قر و فر
((غِ))
کنایه از آرایش و زینت یا غر و غمزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قر و فر
تصویر قر و فر
((~. فِ))
آرایش، توالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر و مر
تصویر سر و مر
((سُ رُ مُ))
سالم، تندرست
فرهنگ فارسی معین
دور و بر، پیرامون
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، حرف اضافی، غرولند
فرهنگ گویش مازندرانی
اخم کردن و حالت قهر داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز مقام، از تکه های سازی مربوط به سرنا که در جشن ها نواخته
فرهنگ گویش مازندرانی